شما یادتون نمی‌آد…

این نوشته ها مربوط به یک گروه در فیس بوک به نام “shma-yadtwn-nmyad”است . بیشتر اعضای گروه متولد دهه پنجاه هستند و یک عالمه خاطرات مشترک دارند که اونجا با هم به اشتراک می‌گذارند، اینها تعداد کمی از هزاران خاطره‌ای هست که افراد مختلف اونجا نوشتند. ممکنه بعضیهاش رو بزرگترها هم به یاد بیارن. امیدوارم خوشتون بیاد و شما هم یادتون بیاد !!!

82

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

شما یادتون نمیاد

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ…

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم…

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود

شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد

شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون ))

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده

شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام …
شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه… احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم

شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم

شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر…!!

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن

شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی….. دیری دیری ریییییینگ : داااااستانِ زندگی ی ی ی -تیتراژ سریال هانیکو

شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران

شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه “بچه های انقلاب” رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم

شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود

شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما )))

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم

شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند

شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد

شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی

شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو

شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند. تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!
آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت: آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن

شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان …

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم :دی

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است… قیییییییییییییییییییییییی یییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!

برای ما که خیلی خاطره انگیز بود…

شاید بخوای اینا رو هم بخونی:

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.

82 نظر برای این مطلب
  1. حجت می‌گوید

    من سال ۸۰ به دنیا اومدم
    اما واقعا بعضی از اینارو یادم میاد…
    پیچو پیچو پیچ تو گوش اون چی گفتی بپا تو چاه نیوفتی…خخخ :)

  2. بهمن می‌گوید

    سلام سپاس ازسایت خوبتون واقعآ کیف کردم؛من هنوز اون کارتها وتیله هارو دارم البته جا داره ازمامانم تشکرویژه کنم که اینارو برام نگه داشته،اینم بگم که وقتی کسی درخونمونو میزددررابازمیکردم و کنارطرف داد میزدم بابااااا مش حسنه بگم خونه ای یا نیستییییی

  3. مریم می‌گوید

    من دنبال شعر اخ اخ اخ دندونم به لب رسیده جونم میگردم می خوام برای بچه هام بخونم کسی می تونه بهم کمک کنه باتشکر

  4. مريم می‌گوید

    من متولد نیمه اول 70 هستم بیشتر از 90% این نوشته ها منو برد تو دنیای شیرین کودکیم.واقعا یادش بخیر… کاش همیشه بچه بودیم… دلم تنگ شد واس اون موقع هام :(

  5. erfanshow می‌گوید

    واقعا زییبا بودن!
    با این که من متولد 79 هستم ولی خیلی از خاطرات برای من هم اتفاق افتاده بودن واقعا مرسی خیلی زبیا بودن!
    لطفا اگه جدیدش هم امده توی سایت بزارید

    من از معلم هام کینه زیاد دارم ولی که چی بابا دنیا یک روزه بزار شاد باشیم غم رو بزاریم کنار!!!
    خدایا شکرت این روز هم گذشت
    92/2

  6. katy می‌گوید

    عایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی نبود
    شوخی کردم خیلی چالب بوددددددددددددددددددددددددددددددددددد.

  7. ناصر حسنپور می‌گوید

    شما یادتون نمیاد…………میرفتیم از دفتر مدرسه گچ بیاریم 2تا واسه معلم بود و 4تا واسه خودمون قایم میکردیم تو جیبمون!
    شما یادتون نمیاد…دخترا موشن مثل خرگوشن..پسرا شیرن مثل شمشیرن!
    یادتون نمیاد…مدیر میگفت والدین رو بیارید ما بقال یا باقالی فروش سر کوچه رو میبردیم!
    یادتون نمیاد….میگفتن کاردستی بیارید آسون ترین هاشو انتخاب میکردیم! سیب زمینی می آوردیم با به بسته کبریت جوجه تیغی درست میکردیم!
    یادتون نمیاد…..بچه های درسخون از بچه های تنبل کتک میخودن!
    یادتون نمیاد…تهدید زنگ آخر در مدرسه!
    گذشت اون روزا…………..
    یادش بخیر………..
    خوبی و بدی خودش رو داشت……..
    همیشه بچه های درسخون رو میبردن اردو که تنبل ها تنبیه بشن! درصورتی که تنبیه نشدیم و این عقده هنوزم که هنوزه تو دلمون مونده!
    یادتون نمیاد که سری صبح و بخاری مدرسه که روشن کردن و موندن کنارش چه ذوقی داشت!
    آدامس میچسبوندیم روی صندلی معلم!
    ماشین معلم های سخت گیر همیشه پنچر بود!
    ما که درس نمیخوندیم همیشه خودمون ترکه رو واسه معلم یا ناظم میبردیم!
    یادش بخیر فکرمیکردیم شب یلدا حدودا 10 ساعتی بیشتر از شبای دیگه میخوابیم!
    یادش بخیر……..
    مطالب قشنگی بود……….
    سپاسگزاریم….

    1. آزاده می‌گوید

      با سپاس از سایت زیبا و مطلب قشنگتون………
      خاطره انگیز بود…..
      آقا ناصر هم تکمیلش کرد!

  8. نگار می‌گوید

    یادتونه روزنامه دیواری درست می کردیم،دورش نقاشی می کردیم با رنگهای مختلف حاشیه می کشیدیم تازه وقتی دیگه پولمون زیاد میومد از این نوار چسبای هفت رنگ و طلایی و نقره ای دورش می چسبوندیم.
    یادتونه نقشه ایران و جهان می کشیدیم رو مقوای اشتنباخ با مداد رنگی یا پاستل رنگش می کردیم.
    یادتونه بچه شلخته ها تو جامیزیشون پر از آت و آشغال و دری وری بود بچه منظما جامیزیشون تمیز بود.
    یادتونه بوی سیب و خیار و نارنگی قاطی پوست کنده قاطی شده تو ظرف پلاستیکی یا کیسه فریزر.
    یادتونه لیوان ودستمال و ناخونامون و میزاشتیم رو میز، مبصر یا معلم بهداشت ببینه.

  9. فایزه می‌گوید

    خیلی لذت بردم من 62 ام دلم گرفته ایکاش صمیمیت اون روزا برگرده

  10. rashin می‌گوید

    خیلییییییی عالییییییی بود هرکاری کردم گریه نکنم نشد
    دلم واسه آدمایی که تو بچگی کنارم بودن تنگ شده یادش بخیر…
    دلم میخواد مامانم برام از اون بستنیای کیم میهن که سرش گرد بود نایلون آبی نازک داشت روش عکس گاوه بود با بچش تبلیغشم گاوه میگفت:عزیزم بیا شیربخور گوساله:نه مامان جون بستنیش خوشمزه تره… بهم بده
    یا وقتایی که تو خونه ویلاییه بزرگمون با یه حیاط بزرگ ویه باغچه باکلی درخت میوه تابستونا وقتایی که فوتبال میداد تو تراس میشستیمو شام میخوردیم وشبا از روح میگفتن که بچه ها ساکت بشینن سرجاشون….

  11. حسن می‌گوید

    این نوشته ها رو با آهنگ دیدنی ها بخونین
    دانلود کنید با نام آهنگ دیدنی ها از سایتها بعد بشینین این ها رو بخونین
    دستت درد نکنه من متولد شصت هستم
    این ها من رو بهم ریخت
    واقعا یادش بخیر
    چه دورانی بود واقعا چه زود گذشت
    واقعا من رو کشت من رو داغون کرد
    آقای حکایتی، آقای نوزری شب های جمعه،…
    یادش بخیر
    با خانمم نشستیم کلی حسرت خوردیم
    میخونیم اشک میریزیم میخونیم میمیریم میخونیم بهم میریزیم
    ما کجا نسل جدید کجا
    ما جزء کدوم نسل بویدم

  12. محسن می‌گوید

    یادش بخیر……… اصلا رنگ و بوی دیگه ای داشت اونروزا

  13. هستی می‌گوید

    یادش بخیر دلم میخواد یکسال از عمرمو بدم یبار دیگه از اون شیرا که شیشه ای بود روش عکس کله گاو بود بخورم.یادتونه؟؟؟به به دهنم اب افتاد . الانه همش اب سفیدن نه شیر.راستی میدونید اون روزا کجار فتن؟؟؟؟

  14. mahta می‌گوید

    عالی بود..خیلی خاطره انگیز بود.

  15. ff می‌گوید

    از خودت چه چیزا در آوردی ها

  16. علیرضا می‌گوید

    ولقعا ممنونم خیلی عالی بووود بازم از این کارو بکنییید

  17. لیلا نادعلیان می‌گوید

    من 34ساله به همراه همسرم37ساله و دخترم که الان هفت سالشه متنها رو خوندیم یاد قدیما کردم و کلی گریه کردم واقعا یادش بخیر اون همبستگی ها اون دلخوشیها اون سر خوشیها اون دلبستگی ها چرا باید بعد از گذشت چندین سال همه اونها با راحتی از یاد بره و ما فقط با خاطراتمون بتونیم یاد گذشته ها بکنیم چرا نباید هیچ رنگ و بویی از گذشته ها باشه حتی کمرنگ تر هم نشده بلکه به طور کامل از بین رفته واقعا حیف و صد حیف کاش می شد زمان به عقب برگرده و جوانهای امروز هم بتونن اون لذت رو تجربه کنند از همه اونهایی که ما رو بردن به چندین سال پیش ممنون

  18. faty می‌گوید

    اکثرشون یادم بود ولی تجدید خاطره شدن برام.اینه که میگن چقد زود دیر میشود…!

  19. شهاب می‌گوید

    خط خطی مشقای شب جریمه عشق تو بود تو دفتر خاطره هام آخر گریه خنده بود
    تو چیچ و تاب گالونا تو غربت خیابونا آوزه خون شب شکن ما بودیم و عشق به خدا
    یادش به خیر چه زود گذشت خاطره جونیا رفاقت دستای ما اونهمه مهربونیا
    یادش به خیر که عکس تو هنوز تو قاب دل ماست یادش به خیر که اسم من هنوز رو دیوار شماست …

    1. آرمیتا می‌گوید

      واووووووووووووو
      یادش به خیر
      خیلی عالیه شهاب جان

      1. زهراااااااااا می‌گوید

        من75هستم ولی بیشترشویادمه خیلی خوب بودممنوووون

  20. محمد می‌گوید

    خدا را شکر که برای من گذشت اصلا هم دوست ندارم به اون دوران برگردم یادش نباشه همیشه بچه ها پول تو جیبی داشتن میرفتن پفک نمکی میخریدن من فقط نگاه کردم یادش نه بخیر هیچوقت کسی منو برای خرید کفش نو به بازار نبرد کفش کهنه دیگران پام میکردن یادش نه بخیر چون شلوارم نو نبود همیشه پیراهنم مینداختم روی شلوار تا معلوم نشه یادش نه بخیر تلوزیون نداشتیم میرفتیم خونه همسایه نگاه میکردیم یادش نه بخیر همیشه بچه ها روز اول مدرسه کتاب نو داشتن من کتاب برادر بزرگترم که دو سال ازش گذشته بود یادش نه بخیر با اینکه مدرسه ها پول ثبت نام خیلی نا چیز بود اما ما اون هم نداشتیم یادش نه بخیر معلمهایی که ما رو فلک میکردن با شلنگ اب توی کف دستمون میزدن چقدر ازشون بدم میمد دوست داشتم بزرگ میشدم حسابشونو میرسیدم یادش نه بخیر چون همه خاطراتش بد بود برای من اما حالا هرچی پول دار تر میشی باز هم حال نمیده پس کی زندگی زیبا میشه کییییییییییییییییییییییی

    1. fati می‌گوید

      سخت نگیر.اونام برات خاطره هستن،منتها شیرینیش کمه.باید سعی کرد من بعدشو بخیر کرد!دلت شاد

  21. نسرین می‌گوید

    من که نشستم یه دل سیر باهاش گریه کردم

  22. آرش می‌گوید

    خیلی خاطره انگیز بود. ای کاش می‌شد چشمامو ببندم و وقتی باز می‌کردم سر اون نیمکت چوبی‌های سه‌نفره باشم..که روشون رو با خط‌کش اندازه‌گیری می‌کردیم و به سه قسمت تقسیم میکردیم..بعدش بغل دستیمون نباید وسایلش توی مرض ما میامد!
    یادش بخیر که چقدر دوست داشتیم سر میز بشینیم..بهمون کارت بهداشتیار میدادن میچسبوندیم روس سینمون و خیلی احساس خفنی میکردیم..
    ب انگشتر آبپاش چقدر ذوق میکردیم..
    سه نفری دست مینداختیم گردن هم بعدش اون کسی که وسط بود بلند میشد و با پاش ضربه میزد!!
    کلاس سوم که بودیم چقدر کیف میکردیم که با مقوا ساعت درست کنیم و پشتش پاک کن بزنیم..
    یادش بخیر آقا خشایارو که با اون لهجه میگفت میزنم توی مخت ها..بعدا تیشرت آقا خشایار هم اومده بود..
    وای خدا کاشکی بر میگشتم به اون دوران که با کمترین امکانات و وسیله ها کلی خوش بودیم..آرزومون بود بزرگ که شدیم میشدیم خلبان..!!

  23. علی رضا ح . الف می‌گوید

    سلام
    انقدر قشنک بود که با آهنگ قشنگترتون فقط اشک ریختم واقعا ممنونم

  24. علی رضا ح . الف می‌گوید

    سلام
    واقعا زیبا بود من که بر گشتم به 25 سال پیش همون بچه های دیروز …چه اهنگ قشنگی رو هم انتخاب کرده بودید

  25. msnsur می‌گوید

    منم متولد 69 هستم ولی تقریبا همه ی اینا رو به جز چند مورد یادم میاد یادش بخیر …
    حالا همه ی بچه با کامپوترو بازی های کامپیوتری سرگرم هستن و مثل قدیما بچگی نمیکنند
    یادش بخیر بچگی ….

  26. Elysian می‌گوید

    فوق العاده بودن
    چه قدر زود گذشت!!!
    دلم تنگ اون روزاست
    .
    .
    .
    چه صفایی داشت اون دوران
    الان دیگه اون صفا و صمیمیته نیس
    .

    چشام پر اشکه

  27. nasrin می‌گوید

    خیلیییییی جالب و خاطره انگیز بودن!!!
    منم71ام . اکثرشونو یادم بود…
    خیلی خیلی ممنون…