پروندهای برای اسکار 89: بررسی اجمالی فیلمهای نامزد شده – قسمت دوم
در این قسمت، ابتدا به سراغ فیلم La La Land (لالا لند) به کارگردانی دیمین شزل میرویم تا ببینیم این فیلم چطور توانسته بیشترین نامزدی را در یک مراسم اسکار به نام خود ثبت کند. پیش از این فیلم فقط «تایتانیک» و «همه چیز دربارهی ایو» توانسته بودند به این تعداد نامزدی در یک دوره برسند و بعید است این رقم تا چندین سال دیگر تکرار شود. فیلم بعدی Hacksaw Ridge (کوههای آهنبر) ساختهی مل گیبسون است که در جمع نامزدهای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین تدوین و غیره دیده میشود. فیلم بعدی Jackie (جکی) است که ناتالی پورتمن به خاطر آن نامزد دریافت جایزه شده است. این فیلم دو نامزدی دیگر در بخشهای طراحی لباس و بهترین موسیقی متن اوریجینال هم دارد. Captain Fantastic (کاپیتان خیالی) دیگر فیلمی است که در این قسمت به صورت اجمالی نقد میشود و تنها یک نامزدی دارد برای بهترین بازیگر نقش اول مرد که ویگو مورتنسن زحمت آن را تقبل کرده تا نام این فیلم هم در اسکار شنیده شود.
در قسمت قبلی توضیحی در مورد فیلمهای حاضر در رقابتهای اسکار سال 2017 منتشر کردیم و در ادامه به بررسی اجمالی چند فیلم مهم امسال پرداختیم. در هفتهای که گذشت اتفاقات جالب توجهی رخ دادند که این مراسم را به طور مستقیم و غیرمستقیم تحت تاثیر قرار میدهند. مهمترین این اتفاقها، مصوبهی اخیر دولت آمریکا با روی کار آمدن رئیس جمهور جدید این کشور «دونالد ترامپ» در منع ورود اتباع هفت کشور مسلمان از جمله ایران بود. اتفاقی که واکنشهای زیادی را در سراسر دنیا در پی داشت اما در موضوع این مطلب، واکنش سینماگران از اهمیت برخوردار است. ترانه علیدوستی، بازیگر فیلم «فروشنده» که به عنوان نمایندهی ایران در اسکار هشتاد و نهم حاضر است، بعد از شنیدن این خبر با انتقاد از موضع ترامپ اعلام کرد که برای مراسم اسکار به این کشور سفر نخواهد کرد. اصغر فرهادی نویسنده و کارگردان هم همچنین با انتشار نامهای اعلام کرد که با این تصمیم نژادپرستانهی ترامپ قصد ندارد “حتا اگر امکان داشته باشد” به امریکا سفر کند. این حواشی بازتاب گستردهای در رسانههای جهان و به خصوص برندهای مطرح سینمایی در ایالات متحده داشت و همه یک صدا از فیلم فروشنده و واکنش عوامل آن به این قانون ضد آزادی حمایت کردند. فیلم فروشنده در لندن توسط برخی از سینما دوستان انگلیسی روی پردهی بزرگی در مقابل سفارت آمریکا به نمایش درآمد. اینها همه از نظر ما شانس فیلم فروشنده برای دریافت جایزه را بیشتر و بیشتر میکند.
آکادمی از سال گذشته به صورت گسترده در تلاش بود تا چهرهی ترامپ را در نظر عوام مخدوش کند. اما بعد از به پایان رسیدن انتخابات ریاست جمهوری اعضای خانوادهی هالیوود و همهی بازیگرانی که با بیانیهها، تصاویر، توئیتها، ویدئوها و مصاحبههای خود سعی داشتند مردم را نسبت به انتخاب غلط ترامپ به عنوان رئیس جمهور متوجه سازند، فهمیدند که تلاششان بیفایده بوده است. در آخرین تلاشها برای مقابله با ترامپ «مریل استریپ» در نطق خود در مراسم «گلدن گلوب» در مورد ترامپ حرفهایی زد که همه را به وجد آورد، اما اینها باز هم چیزی را تغییر نمیداد. آکادمی سالهای پیش هم ثابت کرده که در انتخابِ فیلمهای برگزیدهی خود سیاست را در نظر میگیرد و امسال نمایندهی ایران میتواند سیاسیترین برندهی اسکار باشد. باید صبر کنیم و ببینیم آکادمی به مبارزهی خود علیه دونالد ترامپ ادامه میدهد یا خیر.
در اسکار امسال رقابت بهترین بازیگران برای کسب جایزه، مثل هر سال داغ و پر افت و خیز است. میانگین سنی بازیگران نامزد شده برای دریافت جایزهی بهترین بازیگر امسال هم کم است و نشان میدهد جوانگرایی آکادمی نتیجه داده و بازیگران جوان سعی میکنند بازیهای بهتری از خود به نمایش بگذارند و امید بیشتری برای دیده شدن دارند. امسال «کیسی افلک» با بازی درخشان خود در فیلم «منچستر کنار دریا» شانس زیادی برای تصاحب اسکار بازیگر نقش اول مرد را دارد. در کنار او «اندرو گارفیلد» ایستاده که در فیلم مل گیبسون بازی تحسین برانگیزی از خود به نمایش گذاشته است. «رایان گاسلینگ» بازیگر جوان بعدی این لیست است. اما «ویگو مورتنسن» با اینکه چند تا پیرهن از بقیه بیشتر پاره کرده و تجربهی زیادی دارد، به همان اندازه هم شانس کسب جایزه را دارد و در نهایت «دنزل واشنگتن» وقار و سنگینی را به این لیست اضافه میکند تا جوانها خیلی هم خیالشان راحت نباشد و بدانند که اگر میخواهند به اسکار برسند، همچنان کار بسیار سختی دارند. آن طرف پرده، «ایزابل هوپرت» و «مریل استریپ» کار را برای جوانهای جمع «اما استون» و «ناتالی پورتمن» خیلی سخت کردهاند. استون با بازی بسیار خوب در فیلم درخشان «لالا لند» شانس زیادی برای کسب اسکار دارد و پورتمن هم با اینکه یک بار به این جایزه رسیده، تلاش زیادی برای کسب دوبارهی آن کرده است و امیدوار است که اسکار را از رقبای اصلی خود برباید. بازی درخشان «روث نِگا» در فیلم «لاوینگ» هم نباید از نظرها غایب بماند و این بازیگر 35 ساله هم به اندازهی بقیه شانس رسیدن به این جایزه را دارد.
در قسمت اول نقد اجمالی فیلمهای «سکوت»، «مهتاب»، «منچستر کنار دریا» و «رسیدن» را خواندهاید. در این قسمت، ابتدا به سراغ فیلم La La Land (لالا لند) به کارگردانی دیمین شزل میرویم تا ببینیم این فیلم چطور توانسته بیشترین نامزدی را در یک مراسم اسکار به نام خود ثبت کند. پیش از این فیلم فقط «تایتانیک» و «همه چیز دربارهی ایو» توانسته بودند به این تعداد نامزدی در یک دوره برسند و بعید است این رقم تا چندین سال دیگر تکرار شود. فیلم بعدی Hacksaw Ridge (کوههای آهنبر) ساختهی مل گیبسون است که در جمع نامزدهای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین تدوین و غیره دیده میشود. فیلم بعدی Jackie (جکی) است که ناتالی پورتمن به خاطر آن نامزد دریافت جایزه شده است. این فیلم دو نامزدی دیگر در بخشهای طراحی لباس و بهترین موسیقی متن اوریجینال هم دارد. Captain Fantastic (کاپیتان خیالی) دیگر فیلمی است که در این قسمت به صورت اجمالی نقد میشود و تنها یک نامزدی دارد برای بهترین بازیگر نقش اول مرد که ویگو مورتنسن زحمت آن را تقبل کرده تا نام این فیلم هم در اسکار شنیده شود.
La La Land
سومین ساختهی سینمایی دیمین شزل، «لالا لند»، مانند دو اثر قبلی او با استقبال گسترده در میان منتقدین همراه شد و تا به اینجا موفقترین فیلم در فصل جوایز بوده است. «لالا لند» با بودجهای ۱۰ برابری نسبت به اثر قبلی شزل، «شلاق»، تولید شده و به ماجرای تلاش یک زوج با بازی رایان گاسلینگ و اما استون، دو ستاره کنونی هالیوود میپردازد. شلاق، در مراسم سال گذشته آکادمی برنده ۳ جایزه شد و لالالند با موفقیتی غیر منتظره با دریافت تمامی جوایز در هفت رشته نامزد شده، رکورد تاریخ این مراسم را بدست آورد. لالالند کاندید ۱۴ جایزه در مراسم اسکار امسال، جزو سه رکورددار تاریخ سینما در این زمینه است. اما همهی این اعداد و آمار مربوطه، جوانب خارجی اثر هستند.
«سباستین» با بازی رایان گاسلینگ، یک نوازنده جوان عاشق جاز است که رویای زنده کردن و بازگرداندن جایگاه آن در میان جامعه امروزی آمریکا و هالیوود را با تاسیس یک کلاب شبانه مختص به جاز دارد. «میا» با بازی اما استون، یک عاشق قدر ندیده بازیگری است. به صورت تصادفی در طول چند روز در لس آنجلس ۴ میلیون نفری بارها یکدیگر را ملاقات میکنند اما علیرغم میل درونیشان علاقهای نسبت به هم نشان نمیدهند. فیلم با سکانس آواز دسته جمعی خیابانی در حین ترافیک آغاز میشود تا فضا و جهان منطقی خود را برای مخاطب ترسیم کند. اما تمام نکات متمایز کننده این فیلم از موزیکالهای مرسوم آمریکایی، المانهایی کاملا مشابه با سینمای بالیوود دارند. اگر قرار باشد مخاطب جهان فرضی فیلم را قبول کند و با شکستن و بازسازی و بیمنطقیهای پس و پیش و بیتوجیه آن کنار بیاید تا از روایت لذت ببرد، چرا این فرصت را برای آثار بالیوود قائل نشود؟ مهمترین عنصر در برخورد با اثری که دنیای نیمه فانتزی خود را میسازد وفاداری به منطق این دنیا است. جهان ابلهانه و مادیگرا تصویر شده در ساعت نخستین فیلم، جهانی که برای هنرواقعی ارزشی قائل نیست، در پایان وارونه میشود و دو شخصیت اصلی که در میهمانیهای بیربط بارها یکدیگر را میدیدهاند، پس از شهرت، در حالی که کاملا محتمل است، سالهای متمادی نه تنها یکدیگر را نمیبینند، بلکه سوپر استار کنونی قصه حتی از موفقیت یکی از شلوغترین کلابهای شبانه لس آنجلس کوچکترین اطلاعی ندارد. بیمنطقی را نمیتوان منطق فانتزی در نظر گرفت و این یک حقیقت است.
بازسازی تصحیح شده پایانی وقایع مشترک زندگی این دو را میتوان یکی از سطحیترین و بیتاثیرترین سکانسهای سال دانست. شخصیتهای داستان ما، اگر لطف شخصیت بودن را در حقشان بکنیم، هیچگونه پیش زمینه داستانی ندارد. نه خواهر و برادر و نه دوست صمیمی نه خاطره و نه هیچ چیز دیگر. دو کاراکتر کارتونی روی صحنه آمدهاند تا با کمک آهنگها و موسیقی تحسین برانگیز، شبیه بسیاری از آثار بالیوود و یا حتی «میلیونر زاغه نشین»، احساسات مخاطب را به بازی بگیرند. سکانس تمسخر آمیز پرواز در سالن افلاک نما، قرار است به چه دستاورد دراماتیک یا شناختی از شخصیتها منجر شود؟ فیلم مجموعهای از ایدههای موزیکال سطحی به هم چسبیده است که از طریق یک خط داستانی لاغر و بیپشتوانه روایت میشود. برخلاف شلاق که سختیها و پیشزمینههای داستانی یک عاشق موسیقی را با جزئیات مورد نیاز و صحیح روایت میکرد و خط داستانی جذاب به همراه دو کاراکتر اصلی بشدت کارشده داشت، «لالالند» تنها یک پوستهی زیباست که درون آن تهی است. بله، فیلم به واقع از نظر موسیقیایی و فنی به خصوص در میکس و ادیت صدا لایق تحسین است. بله، سرگرمی از وظایف مهم سینما است اما سینما بیش از هرچیزی هنر است و این جوایز همواره جایگاه و ارزش هنری فیلمها را مورد بررسی قرار میدهند و هیچگاه شاهد درخشش استاروارز، فیلمهای مارول و یا مجموعهی سریع و خشن در مراسمها نیستیم. اگر واقعبین باشیم، چه عنصر منحصر بفردی در روایت، شخصیتپردازی یا کنشهای فیلمنامه وجود دارد؟ آیا حتی شخصیتهای فیلم شناسنامه دارند یا اتفاقات و اعضای خانواده یا همکار سابق صرفا بدون هیچ پیش زمینهای از آسمان نازل میشوند تا سیر روایی داستان را به جهت دلخواه ببرند و بیآنکه چیزی از آنها بدانیم و حتی دیالوگ شخصیتمندی را به زبان آورده باشند از فیلم حذف میشوند؟ پدر و مادر میا، همخانههایش، همکار سباستین از کجا آمدند و چه شدند؟ فیلم با شوخیهای سطحی سعی به دلبری از مخاطب دارد اما ذرهای وقت برای تراشیدن و جزئیات دادن به شخصیتهایش قائل نمیشود. نه تنها در فیلمنامه، بلکه در کارگردانی و فیلمبرداری نیز فیلم دستاوردی بالاتر از آثار معمول هالیوود و به طور مثال «آدم خوبها» فیلم دیگر گاسلینگ در گیشه امسال که در مکان مشابهی اتفاق میافتد ندارد و نه نورپردازی نقطه کلاسیک نمای فیلم و نه تدوین معمولی آن یک دستارود سینمایی محسوب نمیشود، آنهم در شرایطی که فیلمبرداری و تدوین منحصربهفرد و خلاف قاعده «منچستر در کنار دریا» نادیده گرفته شده است. نه گاسلینگ و نه استون بازی درخشان یا حتی خوبی از خود ارائه نمیدهند و تنها استون در سکانس اولین تست بازیگریاش در فیلم عملکرد قابل تحسینی دارد. لالالند، از ترس تبدیل شدن به «آواز در باران»ای دیگر تا این اندازه مورد توجه قرار گرفته و در بطن خود هیچ مشخصهای برای ماندگاری ندارد. در پایان از خود این سوال را بپرسیم که اگر لالالند محصول بالیوود بود چه مخاطبان و چه منتقدان و داوران چنین برخوردی را در مواجهه با آن لحاظ میکردند؟
Hacksaw Ridge
«کوههای آهنبر» پنجمین اثر «مل گیبسون» در مقام کارگردان در طول ۲۳ سال است. پس از موفقیت چشمگیر «شجاع دل»، گیبسون نه سال برای ساخت اثر بعدیاش، «مصائب مسیح» صبر کرد. علیرغم موفقیت عظیم در گیشه، فیلم نه میان منتقدان و نه داوران جشنوارهها محبوبیتی نداشت و تنها نامزد سه اسکار در بخشهای فنی شد. «اپوکالیپتو» دو سال بعد با سرنوشتی مشابه و با عملکردی ضعیفتر ، ۱۰ سال تا ساخت اثر بعدی گیبسون فاصله انداخت. «کوههای آهنبر» روایتگر داستان جوانی در طی جنگ جهانی دوم است که حاضر به استفاده از اسلحه نیست. داستان از یک درگیری در دوران بچگی «دزموند» با برادرش آغاز میشود و سپس جوانی، آشنایی با همسر، آمادهسازی برای اعزام و سرانجام نجات دادن بیش از ۷۵ نفر در کوههای آهنبر به عنوان یک امدادگر جنگی است. فیلمنامه روایتی کاملا کلاسیک و فرمولی را برای زندگی دزموند پیش می،گیرد اما با اینحال علیرغم عدم موفقیت در خلق شخصیت از همسر یا پدر او، شخصیتی قابل فهم و همذاتپنداری را خلق میکند و به «اندرو گارفیلد» شانس درخشش در این نقش را میدهد. «هیوگو ویوینگ» علیرغم اغراق شدگی و تیپیکال بودن تقشش در فیلمنامه، بازی نسبتاً خوبی ارائه میدهد که کمک زیادی در خلق درام در بخشهای اولیه فیلم دارد.
در دوره آماده سازی، نویسندگان فیلم مانند بسیاری از آثار سبک تلاش در خلق روابط تیپیکال بین دزموند و همدورهایهایش میکند. یک همدورهای بدرفتار اما خوش قلب، یک همدورهای پرادعا اما ترسو، همدورهایهای ناشناخته دیگری که درشب آدم را کتک میزنند، فرمانده سختگیر اما مهربان، و بالا دستیهای بیتفاوت و دزموندی که با همه فرق دارد و به این خاطر سختی میکشد. هیچیک از افراد از مرز تیپ فراتر نمیروند و این برای فیلمی ۱۴۰ دقیقهای قطعا نقطهی ضعف محسوب میشود. با این همه تدوین خوب «جان گیلبرت»، فیلم را به خصوص در دو فصل ابتدایی سرپا نگه میدارد و ضرباهنگ خوبی را در تمام طول فیلم حفظ میکند. اما هنر کارگردانی گیبسون در فصل جنگ خودنمایی میکند. گیبسون که توانایی بالای خود در کارگردانی ژانرهای متفاوت را در آثار انگشت شمارش به خوبی نشان داده، این بار در کارگردانی سکانسهای جنگی، دست به خلق چند نمونه از بهترین سکانسهای ژانر میزند. صحنه درگیری تن به تن دو لشکر و حرکت درخشان رو به عقب دوربین، به حدی بینقص اجرا شده که اگر نام جایزه این رشته همچنان بهترین دستاورد در کارگردانی بود، بدون شک گیبسون را لایق آن بدانیم. با وجود آنکه بسیاری از صحنههای نبرد شباهت زیادی به نجات سرباز رایان پیدا کردهاند، اما همچنان اثرگذاری و قدرت خود را حفظ میکنند، چرا که نجات سرباز رایان یکی از قدرمندترین و درخشانترین آثار ژانر در کارگردانی صحنههای نبرد بوده است. در آثار جنگی همواره میکس و ادیت صدا نقش حساسی را ایفا میکنند و کوچکترین نارسایی و اشتباه در آنها توجه مخاطب را از اثر منحرف خواهد کرد. فیلم در این بخش، همانند فیلمبرداری، استاندارد ژانر را به خوبی حفظ میکند. موفقیت فیلم چه در فصل جوایز و چه در گیشه، نشان از بازگشت قدرتمند مل گیبسونی دارد که شاید بالاخره پس از این موفقیتها به سراغ پروژه بلند مدتش «برسرکر» برود و پرکارتر از قبل شود.
Jackie
«جکی» آخرین اثر پابلو لارینای است که در فصل جوایز امسال «نرودا» را نیز در بخش بهترین فیلم خارجی زبان داشت. جکی، به جرات ضعیفترین فیلم در رقابتهای فصل جوایز است. فیلمنامه اثر بدون هیچ گرهسازی و گرهگشایی، هیچ پیرنگ یا تنشی، روایت جکی کندی، همسر جان اف. کندی را از زمان حادثه تا مصاحبهای در یک هفته پس از آن روایت میکند. فیلم در تلاش است تا روایتی متفاوت و موشکافانه و حتی زنانه نسبت به موضوع ترور کندی داشته باشد و بازیها و جایگاه قدرت و مردسالاری نظام قدرت آمریکا را به تصویر بکشد. فیلم در هدفگذاری موفق است اما در اجرا نه. «نواح اپنهیم»، نویسندهی اثر، در تلاشی بسیار ناموفق سعی در تقلید از سبک مورد استفاده «آلن آرکین» در فیلم موفق «استیو جابز» دارد و این تقلید ضعیف منجر به خلق اثری تلویزیونی و عبث شده است. جکی، علیرغم پیچیدگیهای ماهیتی که بسیاری از آنها برگرفته از مقاله مشهور «برای رئیس جمهور کندی: یک خاتمه» است و هیچگاه به پیچیدگی شخصیتی بدل نمیشود. فیلم به شدت تظاهر به درام سازی میکند در حالی که حتی قصهای برای مخاطب تعریف نمیکند، رابطهای شکل نمیدهد و شخصیتی نمیسازد. شستن بدن خونی زیر دوش و سابیدن ناخنها منجر به خلق یک شخصیت یا دراماتیزه شدن اثر نمیشود. با وجود آنکه فیلم طراحی صحنه و لباس بسیار خوبی دارد، در تمام بخشهای فنی دیگر عملکرد کمتر از متوسطی به نمایش میگذارد، کارگردانی شلخته که سعی در تظاهر به درخشان بودن و تقلید از آثار برجسته دیگر کارگردانان از جمله «ترنس مالیک» و «دیوید فینچر» دارد و فیلمبرداری تلویزیونی کار که با اصلاح رنگ و استفاده از دوبا نربینهای قدیمی سعی در بازسازی فضای دهه ۷۰ آمریکا دارد. در حالی که فضاسازی بیش از هرچیز در کارگردانی و فیلمنامه اثر باید پرداخت شده باشد که نشده، بنابراین تلاش فیلمبردار نیز بیفایده بروز پیدا میکند. تنها نکته مثبت فیلم، بازی «ناتالی پورتمن» در نقش جکی و تلاش وی در بازسازی یک شخصیت واقعی است. نقطه اوج بازی او نه در طی مصاحبه یا گفتگوها و تنشهای تو خالی فیلم، بلکه در صحنههای بازسازی شده از برنامه تلویزیونی او در دوره بانوی اولیست.
«جکی» فیلمی خسته کننده و خالی از روایت است. اثری که تلاش برای رسیدن به مفاهیمی ارزشمند دارد اما هربار راه را اشتباه میرود و از آغاز تا انتها اشتباهیست.
Captain Fantastic
«کاپیتان خیالی» دومین اثر «مت راس» بعد از «۲۸ اتاق هتل» است. فیلم روایت پدری (با بازی ویگو مورتسن) که همراه با همسرش تصمیم گرفتهاند فرزندانشان را دور از جامعه مدرن آمریکایی در جنگلهای واشنگتن تربیت کنند و با وجود آنکه مادر خانواده به علت بیماری روانی همراه آنها نیست، بن، پدر خانواده به این کار ادامه میدهد. گره اولیه داستان زمانی اتفاق میافتد که «بن» از خودکشی همسرش مطلع میشود. فیلمنامه حول ایده جذابی شکل میگیرد و به خوبی موفق میشود تا ۹ کاراکتر را به طور منحصر بهفرد و در ارتباط با دیگر شخصیتها تعریف و شخصیتپردازی کند. حتا شخصیت غایب مادر به خوبی در دیالوگها و مراودههای عاطفی و تصویری و علیالخصوص در وصیت نامهاش به خوبی به مخاطب شناسانده میشود ، فارغ از این نکته که به لطف شخصیتپردازی فوقالعادهی پدر، تاثیرات رفتاری نامتعلق به او در فرزندان به مادر نسبت داده میشود و شناختی عمیقتر از او را برای مخاطب تصویر میکند. شخصیت پدربزرگ خانواده هم علیرغم حضور کم، هم تاثیر دراماتیکی در روند داستان دارد و هم به خوبی برای مخاطب قابل درک است.
فیلم در اجرا هم به اندازه فیلمنامه موفق است. بازی فرزندان، پدربزرگ (فرانک لانگلا) و به خصوص ویگو مورتسن در نقش پدر، که برای او نامزدی گلدن گلوب و اسکار را به همراه داشت، به خوبی در خدمت بروز شخصیتها است و هیچ اکت اضافی و بیرون زدگی از شخصیتهایشان ندارند. هرچند که فیلمنامه به میزان کافی رویداد دراماتیک و تنش ندارد اما به غیر از مواقعی که ریتم فیلم دچار افت میشود، با توجه تعداد بالای شخصیتها و زمان لازم برای پرداخت آنها قابل قبول است. اما ایراد از جایی آغاز میشود که کارگردان چه در اجرا و چه در تدوین هیچ کمکی به بهبود ریتم فیلم و جلوگیری از افتهای مقطعی آن نمیکند. فیلمبرداری به شکل آزار دهندهای متوسط است. «استفان فونتین» که سابقه همکاری با «ژاک اودیار» را دارد، هیچ هیچ و هیچ کمکی به فضاسازی اثر نمیکند و در سکانسهای اولیه دوربین کار کاملا گیج است.
«کاپیتان خیالی» فیلم آرامیست و اگر سکتههای ریتمی و کندی فیلم برایتان آزار دهنده نباشد، میتواند فیلمی لذت بخش باشد اما در نهایت این فیلم، فیلم «ویگو مورتنسن» است.
—
انتهای قسمت دوم
نویسندهی نقدها: عادل نریمانی
این مقاله و مقاله قبلی متن پ باری بود واقعا لذت بروم ، لطفا ادامه بدهید این روند را …