پرونده‌ای برای اسکار 89: بررسی اجمالی فیلم‌های نامزد شده – قسمت سوم

ابتدا به سراغ فیلم «حصارها» (Fences) می‌رویم که «دنزل واشنگتن» یک تنه آن را به عرصه‌ی وجود رسانده و طرفداران خود را خوشحال کرده است. این فیلم داستانی جدی و فضایی رئال دارد و بازی دقیق و حساب شده‌ی دو نقش مرد و زن هر دو بازیگر آن را به شانس‌های جدی دریافت جایزه مبدل کرده است. بعد از آن نوبت به فیلم معلق «حیوانات شب» (Nocturnal Animals) می‌رسد که جای چندانی برای تعریف ندارد و یک ایده‌ی به هدر رفته است. البته این فیلم در بخش‌هایی که مستحق بوده نامزد دریافت جایزه شده اما انتظار نمی‌رود موفق به دریافت هیچ اسکاری بشود. فیلم بعدی «آدم‌های مخفی» است که به نوعی نمک اسکار امسال حساب می‌شود! بعد از آن دو فیلم مهم‌تر و قابل اعتناتر «حتی اگر سنگ ببارد» (Hell or High Water) و «شیر» (Lion) بررسی می‌شوند که هر دو علی‌رغم ضعف‌ها و ایراداتی که دارند، شانس کسب جایزه هم دارند.

0

در قسمت‌های قبلی فیلم‌های مهمی که در جریان مراسم اسکار امسال حضور دارند را به بوته‌ی نقد بردیم و حالا خوانندگان فارنت علاوه بر آشنایی نسبی با فیلم‌ها، مضمون و ویژگی‌های هر کدام، می‌توانند در مورد آن‌ها نظر داشته و احتمال برنده شدن هر کدام را هم پیش‌بینی کنند. با نزدیک‌تر شدن به زمان برگزاری مراسم، بازار پیش‌بینی برندگان هم داغ‌تر شده و ما نیز در قسمت‌های بعدی این مطلب که بررسی فیلم‌های برجسته را به پایان بردیم، برندگان هر بخش را با در نظر گرفتن همه‌ی احتمالات سینمایی و غیر سینمایی پیش‌بینی خواهیم کرد. آکادمی البته در سال‌های اخیر نشان داده که در کنار کلیشه‌ای و قابل پیش‌بینی بودن برخی از انتخاب‌ها، سعی دارد غیرقابل پیش‌بینی به نظر برسد و در برخی از رشته‌ها حتی به قیمت ناعادلانه بودن انتخاب، قواعد را به هم می‌زند.

 

در این قسمت از مطلب، ابتدا به سراغ فیلم «حصارها» (Fences) می‌رویم که «دنزل واشنگتن» یک تنه آن را به عرصه‌ی وجود رسانده و طرفداران خود را خوشحال کرده است. این فیلم داستانی جدی و فضایی رئال دارد و بازی دقیق و حساب شده‌ی دو نقش مرد و زن هر دو بازیگر آن را به شانس‌های جدی دریافت جایزه مبدل کرده است. بعد از آن نوبت به فیلم معلق «حیوانات شب» (Nocturnal Animals) می‌رسد که جای چندانی برای تعریف ندارد و یک ایده‌ی به هدر رفته است. البته این فیلم در بخش‌هایی که مستحق بوده نامزد دریافت جایزه شده اما انتظار نمی‌رود موفق به دریافت هیچ اسکاری بشود. فیلم بعدی «آدم‌های مخفی» است که به نوعی نمک اسکار امسال حساب می‌شود! بعد از آن دو فیلم مهم‌تر و قابل اعتناتر «حتی اگر سنگ ببارد» (Hell or High Water) و «شیر» (Lion) بررسی می‌شوند که هر دو علی‌رغم ضعف‌ها و ایراداتی که دارند، شانس کسب جایزه هم دارند.

 

Fences

«حصارها» سومین ساخته‌ی دنزل واشنگتن، دقیقا همان چیزی است که باید باشد. سبک فیلم کلاسیک با بازی‌هایی کلاسیک درباره مشکلاتی ازلی و ابدی. «تروی»، با بازی دنزل واشنگتن، مرد زبان بازی است که هرگز به خواسته‌هایش در زندگی نرسیده و حالا مانعی برای بلند پروازی‌های فرزندانش شده است. او با وجود این‌که سخت کار می‌کند، درآمد کمی دارد و به همسرش، «رز» نیز گهگاهی با معشوقه‌اش خیانت می‌کند و با این حال سعی دارد یک مرد خانواده فداکار و کلاسیک به نظر برسد. فیلم به وضوح قصه دارد و به خوبی آن را روایت می‌کند. شخصیت پردازی دو شخصیت اصلی، تروی و رز که بازی فوق العاده واشنگتن و دیویس همراه شده، بدون نقص است. فیلم در تمام بخش‌های فنی به شدت شسته رفته و در خدمت روایت است. قصه خوب را خوب تعریف کردن یکی از مهم‌ترین وجه‌های هر فیلمی است و فیلم در این بخش به شدت موفق است. واشنگتن در کنار افلک با دو نوع بازی کاملا متفاوت رقیب‌های اصلی  بهترین بازیگر مرد هستند و دیویس در بخش بهترین زن مکمل بی‌رقیب به نظر می‌رسد.

 

Nocturnal Animals

«حیوانات شب» دومین فیلم تام فورد، فیلم عجیبی است. نه به خاطر روایت در روایتی که در آن صورت می‌گیرد؛ نه به خاطر فیلم‌برداری درخشان سیموس مک گاروی که یکی از بهترین فیلم‌برداری‌های کارنامه‌اش است. نه به خاطر روایت پر تنش دوم فیلم. «حیوانات شب» فیلم عجیبی‌ست چون منجر به بدترین بازی کارنامه بازیگری مانند «آدامز» شده است. آدامز به جرات یکی از بهترین بازیگران زن حال حاضر است. حضور درخشان و کلیدی او در «رسیدن» گواهی بر این موضوع است. اما چه چیزی منجر به این بازی فاجعه آمیز شده؟ به غیر چهره پردازی بشدت بد وی، فیلمنامه. فیلمنامه در بهترین حالت به وی اجازه لبخند زدن و پلک زن یا حرکت به جوانب در تخت می‌دهد. هیچ نقشی وجود ندارد. حتی یک تیپ. آدامز تنها اینجاست که پلی به روایت دوم باشد و مانند خود روایت اول و تمام بازیگران آن، حتی «جیلنهال»، فاجعه بار است. اما در روایت دوم ماجرا کمی متفاوت است. علی‌رغم ضعف‌های آشکار تکرار شونده در فیلمنامه، شخصیت پردازی، کنش‌ها و دیالوگ نویسی‌، روایت به خاطر ذات روایی خود که از داستان «تونی و سوزان»، به شدت جذاب و پر تنش است. بازی جیلنهال، شنون و تیلور جانسن خوب است. بقیه به سادگی نه. روایت اول تنها برای تاثیر گذاری جمله‌ی “تو ضعیفی” در روایت دوم خلق شده. هیچ عنصر دراماتیک فعالی در روایت اول نیست. هیچ شخصیت یا کنشی. یک روایت هجو گونه‌ی بی‌کاربرد از زندگی مدرن انسان‌ها. روایت دوم حداقل داستانی را روایت می‌کند و القصه داستان خوب را روایت می‌کند. پایان هر دو روایت‌، که از قضا پایان بندی روایت دوم پایان بندی فیلم نیز هست‌، به معنای واقعی کلمه افتضاح است. «حیوانات شب» به غیر از بازی شنون و بخش‌هایی از بازی جیلنهال، بیشتر مناسب جوایز تمشک طلایی است تا اسکار.

 

Hidden Figures

«شخصیت‌های پنهان» دومین فیلم تئودور ملفی، صرفا خنده‌دار است. فیلم چه در اجرا و چه در متن به شدت ضعیف است و نان شرایط پشتیبانی از سیاه‌پوست‌ها در آمریکا و هالیوود را می‌خورد. «شخصیت‌های پنهان» یک اتلاف وقت تمام عیار و اعصاب خردکن است. درست مثل حرف زدن و نوشتن از آن.

 

Hell or High Water

«حتی اگر سنگ ببارد»، نهمین فیلم بلند دیوید مک کنزی، قرار بوده یک وسترن مدرن باشد. نه یک وسترن مدرن به معنای آثار اخیر تارانتینو یا ۳:۱۰ به یوما، بلکه تنها وسترنی که در فضای مدرن اتفاق می‌افتد، شبیه به «جایی برای پیرمردها نیست» برادران کوئن. اما مرز تفاوت فاحش دو فیلم از تلاش نویسنده برای ورود مدرنیته به شخصیت‌پردازی آغاز می‌شود. جایی که نه قهرمان‌های ما قهرمان‌اند و نه ضد قهرمان‌های ما ضد قهرمان. حالا اگر هم مکان و هم الگوهای شخصیت پردازی را از یک وسترن بگیریم، تنها با یک تریلر پلیسی مواجهیم که در تگزاس اتفاق می‌افتد و شخصیت‌های آن کلاه گاوچرانی بر سر می‌گذارند. در «جایی برای پیرمردها نیست» یک ضد قهرمان خارق‌العاده، یک قربانی و یک قهرمان عجیب و متفاوت داریم و سیکل معیوب تلاش این سه برای رسیدن به یکدیگر که در پایان شکسته می‌شود. در این فیلم‌، «جف بریجز»، با وجود بازی خوبش، نقشی را بازی می‌کند که بارها پیش از این اجرا کرده، حتی اگر بهترین اجرایش از این نقش باشد. بریجز در نقش مارکوس همیلتون، پلیس کارکشته‌ای است که در پایان دوران خدمت‌ش به مرض بی‌تفاوتی دچار شده است. بسیار آشناست. ضد قهرمانان فیلم، دو برادر هستند. «بن فاستر» در نقش تنر، کله خری است که حاضر است برای برادرش هرکاری انجام دهد و «کریس پاین» در نقش توبی، مرد کارگر سالمی که به خاطر معاش خانواده به بانک‌زنی رو می‌آورد. جدا از ماشین‌های متعددی که این دو دارند، منطق روایی طوری پیش می‌رود که غیر از تنش پایانی فیلم، به شکل احمقانه‌ای هرگز گیر نیفتند و حتی شناسایی نشوند. حتی اگر رد ظن پلیس به توبی را به خاطر پاکی سابقه‌اش نادیده بگیریم، سکانس نخ‌نما شده به اصطلاح تعلیقزا‌ی او در مواجهه با ایست بازرسی، فیلم را تا حد زیادی پایین می‌آورد. بازی پاین تو خالی است. شبیه یک صفحه خالی جایی که باید نوشته‌ها می‌بوده. هالیوود اصرار عجیبی به ورود بازیگرهای خوش چهره و بی استعداد و زشت کردن آن‌ها با گریم‌های متفاوت دارد که منجر به خلق چنین اجرایی می‌شود. فیلم کارگردانی خوب و استانداردی برای این ژانر دارد اما با این حال به هیچ وجه از بهترین‌های سال یا ژانر نیست. موسیقی و تدوین کاملا متوسط‌اند و این نوع ساختار فیلمنامه است که دست تدوینگر را کاملا می‌بندد. فیلمبرداری فیلم از نکات مثبت آن است و به غیر از چند نمای صرفا زیبا کاملا در خدمت فیلم است. پایان‌بندی ملاقات قهرمان و ضد قهرمان و رجز خوانی‌شان و فهم قهرمان از شرایط زندگی ضد قهرمان و به امید دیدار پایانی شان به شدت دل را می‌زند. «حتی اگر سنگ ببارد» اثر خوبی در اجرا است و فقط همین.

 

Lion

«شیر» اولین ساخته گرث دیویس است. اولین سوالی که باید در مورد فیلم پرسید این است که آیا فیلم داستان خوبی دارد؟ جواب به وضوح مثبت است. سوال دوم این است که آیا فیلم داستانش را به خوبی تعریف می‌کند؟ جواب منفی است. ساختار، فیلمبرداری، میزانسن و همه جزئیات فیلم در یک سوم ابتدایی به شدت نزدیک به «میلیونر زاغه نشین» است. این نکته به خودی خود نه مثبت است و نه منفی. اما زمانی به فیلم ضربه می‌زند که بی‌دلیل یک سوم از آن را تنها و تنها به پرداخت اتمسفر هند می‌پردازد. مادر و برادر «سارو»، شخصیت محوری فیلم، نه تنها شخصیت، که حتی تیپ هم محسوب نمی‌شوند و عملا حضور دراماتیکی در فیلم ندارند، حتی در قسمت‌های بعدی فیلم و فلاش بک‌ها، هیچ درک مشترکی با مخاطب شکل نمی‌گیرد و بهم ریختگی دراماتیک سارو بعد از مدت‌ها درک نمی‌شود. درک نمی‌شود که یک ‌خوراکی به عنصر دراماتیک فیلم تبدیل شود و هیچ عنصری در طی ۲۰ سالی که فیلم جهش می‌کند موجع به آن نشده است. در میلیونر زاغه نشین، پرداخت به فضای تاریک و فاسد هند منجر به درک خاستگاه دراماتیک شخصیت برای فرار از آن فضا می‌شد. منجر به درک نیاز یک معجزه مانند یک مسابقه تلویزیونی، منجر به فهم جدا شدن دو دوست که یکی به سمت همان فساد می‌رود و دیگری شده با دلبستن به معجزه حاضر به ورود به آن نیست. اما پرداخت ۴۰ دقیقه‌ای فضای هند، هیچ خدمتی به هیچ عنصری در فیلم نمی‌کند. علی‌رغم فیلمبرداری خوب (اما نه از بهترین‌های امسال) گریگ فریسر، کارگردان نه در فیلمنامه و نه در اجرا و میرانسن، هیچ تنشی خلق نمی‌کند. یک اجرای کاملا تلویزیونی. سوال بعدی در مورد بازی‌های «دو پاتل» و «کیدمن» است. آیا اجرای خوبی دارند؟ به طور قطع. آیا این اجرا منجر به خلق یک شخصیت می‌شود؟ باز هم نه. تا پایان فیلم غیر از گم شدن سارو در ۵ سالگی هیچ چیز به خصوص و شخصیت سازی از او نمی‌فهمیم. هیچ منطق رفتاری، هیچ دلیلی برای عاشق شدن و بهم ریختن‌های بعدش. سو را تنها از به فرزندی پذیرفتن سارو می‌شناسیم و تا اواخر فیلم و آن مونولوگ تمسخر آمیز که با اجرایی درخشان از کیدمن همراه شده هیچ چیزی نه از او نه از شوهرش، مشغولیت‌ها‌، تفریح‌ها و… نمی‌فهمیم. آیا این ضعف به دلیل بازی پاتل و کیدمن است؟ قطعا نه. بازهم فیلمنامه‌ی اثر به آن ضربه زده است. تدوین و موسیقی فیلم به میزان زیادی به فضاسازی و حفظ ریتم خدمت می‌کنند و در کنار بازی دو بازیگر اصلی، از نکات قوت فیلم محسوب می‌شوند. فیلم بزرگ‌ترین ضربه را در پایان بندی به خودش می‌زند. با وجود چشم‌پوشی پایان بندی روایی فیلم که بسیار متظاهر است، نوشته‌های بعدی‌، که روایتی دوباره از داستان فیلم است، به شدت به فیلم ضربه می‌زند و مهم‌تر از آن نشان دادن سارو، سو و نادر سارو در واقعیت یک فاجعه‌ی سینمایی است. «شیر» با در نظر گرفتن داستان و بازیگران و تدوین و موسیقی خوبش، پتانسیل تبدیل شدن به فیلمی درخشان را داشت، تنها و تنها اگر نویسنده و کارگردان دیگری جای گرث لوک دیویس را می‌گرفتند.

پایان قسمت سوم

نویسنده نقدها: عادل نریمانی

 

 

شاید بخوای اینا رو هم بخونی:

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.