3 سوال که باید پرسیدن آنها از خودتان را متوقف کنید!

اگر در مورد کار فکر کنید، متوجه می‌شوید که چیز خنده‌داری است. درس می‌خوانید و آموزش می‌بینید تا بتوانید شغلی را در ساختمانی پر از غریبه‌ها به دست بیاورید. در طول روز کاری، وظایفی را انجام می‌دهید که به صورت عادی انجامشان نخواهید داد.

0

معمولاً احساس می‌کنید که برای حضور در آنجا اجبار دارید و حتی اگر کار خود را دوست داشته باشید، احتمال زیادی وجود دارد که ترجیح بدهید جای دیگری باشید و کار جالب‌تری انجام دهید.این ساختار عجیبی است که فرد در آن جای می‌گیرد. اینکه فرد واقعاً عضو ساختار، سلسله‌مراتب و سازمان دیگری باشد، سؤالاتی را بر خواهد انگیخت. سؤالاتی که ممکن است موجب کشمکش بشود. در ادامه با فارنت همراه باشید تا به سه سوال از این سؤال‌ها که دیگر نباید از خودتان بپرسید، اشاره کنیم!

سوال اول: آیا آن‌ها من را دوست دارند؟

مهم نیست یک روز، یک ماه یا یک سال در شغل خود مشغول بوده باشید، همیشه قسمتی از مغرتان وجود دارد که دوست دارد بداند وقتی حضور ندارید، همکارانتان درباره شما چه می‌گویند. شاید آن‌ها از کار کردن با شما خسته شده باشند، شاید پوزخند بزنند چون می‌دانند که شبیه به آن‌ها نیستید یا تنها قسمتی از دنیایی هستند که دور هم جمع شده‌اند تا شمارا دست بیندازند.

کاملاً طبیعی است که این‌گونه فکر کنید. مجبور کردن خودتان به برقراری ارتباط با دیگران، محدودیت اینکه ندانید افراد چه فکری می‌کنند و احتیاج به پیدا کردن اطمینان از امنیت خودتان، باعث می‌شود که تردید کنید یا اعتمادبه‌نفستان را از دست بدهید. این سه مورد را کنار گذاشته و به آن‌ها نپردازید و به کسی تبدیل می‌شوید که می‌خواهد همه را خوشحال کند، از ناراحت کردن دیگران دوری می‌کند و در مورد وی، به‌جز تعریف و تمجید، چیز دیگری شنیده نمی‌شود.

اما می‌دانید؟ هیچ‌کس به آن اندازه‌ای که شما به خودتان فکر می‌کنید، به شما فکر نمی‌کند. هرکس دیگر نیز همین فکرها را در سر دارد. آیا واقعاً بهتر نیست به جای اینکه مطمئن شوید آقا یا خانم ایکس از بخش حسابداری از شما خوشش می‌آید، کار خود را به بهترین نحو انجام دهید؟ تمام حواس و تلاش خود را در بهتر انجام دادن کارها بگذارید و اجازه دهید این دوست داشتن یا نداشتن‌ها، یکدیگر را متعادل کنند.

سوال دوم: پس شرایط کی بهتر می‌شود؟

گاهی از خود می‌پرسید تا کی می‌توانید کارتان را ادامه دهید. شاید حجم وظایف، به قدری برای مدت طولانی زیاد مانده که به شرایط طبیعی کار تبدیل شده است. شاید سطح کار، به حدی پایین آمده که کم‌کم دارید تمایل به ادامه زندگی را از دست می‌دهید. یا شاید هم کمبود حمایت، احترام یا به رسمیت شناخته شدن است که اعصابتان را به‌هم‌ریخته.

طبیعی است که انسان بیشتر بخواهد. چه صحبت از سرگرمی، پول، احترام و هر چیز دیگری باشد، شاید شما همیشه روی موضوع بهتر و بزرگ‌تری تمرکز کرده باشید؛ و زمانی که این تمرکز، در دیوارهای دفتر کاری یا سنگر فرهنگ جاری، متوقف شوند، به دو چیز فکر خواهید کرد. یکی اینکه آیا شرایط بهتر خواهد شد؟ و دیگر اینکه تا کی می‌توانم به این کار ادامه دهم؟

این دو، سؤال‌های اشتباهی برای پرسیدن هستند، زیرا قدرت و توانایی را از شما می‌گیرند. در طولانی‌مدت هرچه بیشتر احساس کنید که در کارتان قدرت و توانایی ندارید، بیشتر به اعتمادبه‌نفستان صدمه می‌زنید. پس به جای این‌ها از خود بپرسید که انتخاب بعدی‌ام چیست؟ و انتخاب بعدی را به‌گونه‌ای انجام دهید که مناسب حالتان باشد.

سوال سوم: من واقعاً چه چیزی می‌خواهم؟

لطفاً به این سؤال پاسخ دهید، واقعاً چه می‌خواهید؟ آن‌قدرها هم آسان نیست نه؟ این یکی از سؤال‌هایی است که شاید تمام طول زندگی را به آن فکر کنید و هیچ‌وقت به جواب آن نرسید. آیا می‌خواهید کسب‌وکار خودتان را راه بیندازید؟ آیا به دنبال انجام کاری هستید که بتوانید در آن از خلاقیت خود استفاده کنید؟ آیا به دنبال کاری هستید که به رشد روح و شخصیتتان هم کمک کند؟ سؤال‌ها و امکانات زیادی وجود دارد. چگونه می‌توانیم بفهمیم کدام‌یک درست است؟

در ابتدا، فکر اینکه به دنبال کار موردعلاقه خود بروید را از سر بیرون کنید. اجازه دهید به خاطر تمام مقاله‌ها، صحبت‌ها و سمینارهایی که در مورد اشتیاق و علاقه شخص از طرف دنیای توسعه و بهبود زندگی افراد تابه‌حال انجام شده است، از شما عذرخواهی کنم. اشتیاق و علاقه، شاه‌ماهی است که باعث شده مردم تنها به دنبال یک‌چیز باشند و آن را با خوشحالی در تمام طول عمر انجام دهند. بهتر است بدانید که دنیا همیشه هم این‌گونه نیست.

ما همه از ترکیب چیزهای متفاوتی تشکیل شده‌ایم. چیزهای بسیار متفاوتی که به صورت یک کل، به هم فشرده شده‌اند. پس احتمالاً شغلی وجود نخواهد داشت که تمام خواسته‌های شخص را برآورده کند. بهتر است به چیزهایی توجه کنید که برایتان اهمیت دارند و بعد به دنبال راهی باشید که آن چیزها را بیان کنی، انجامشان داده یا به آن‌ها جامه عمل بپوشانید.

اگر خلاقیت برای شما اهمیت دارد، پس شاید بخواهید در طراحی و مد کار کنید، نویسنده تبلیغات بشوید یا به سادگی محلی را در منزل در نظر بگیرید که بتوانید آنجا نقاشی کرده و خلاق باشید. اگر ارتباط با مردم برایتان اهمیت دارد، پس مطمئن شوید که برای ایجاد ارتباط صادقانه با همکارانتان آماده هستید. شاید بهتر باشد در بخش منابع انسانی کار کنید یا به دنبال راهی باشید که با استفاده از آن بتوانید به جامعه خود، به‌گونه‌ای کمک کنید.

اگر احساس می‌کنید که در نیمه‌راه حل مشکلات پیچیده و ناراحت‌کننده، در بهترین حالت خود هستید و احساس خوبی دارید، شاید بهتر باشد با مدیرعامل خود صحبت کرده و ببینید آیا می‌توانید پیشنهاد‌هایی، در مورد بهبود یکی از بخش‌ها به وی ارائه دهید یا خیر. شاید کار کردن در بخش مشاوره مدیریت بهتر باشد، یا اینکه به تنهایی سراغ مشاوره دادن به کسب‌وکارهای مختلف بروید.

هدف از گفتن تمام این‌ها این است که به طور مداوم و عمدی کارهایی را که برایتان اهمیت دارد را بیان کرده و انجام دهید. از چیزهایی که به شما احساس قدرت می‌دهد استفاده کنید. چیزهایی که عمیقاً تاروپود شما را تشکیل داده‌اند را محترم بشمارید. از چیزهایی که به کمکتان آمده‌اند، خوشحال باشید و داشتنشان را جشن بگیرید.

themuse

شاید بخوای اینا رو هم بخونی:

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.