گیمنت: نقد بازی Divinity Original Sin؛ صفر یا صد؟ مسئله این است!
بازی داستان دو “شکارچی جادو” (Source Hunters) را روایت میکند که مامور شدهاند جادوگری را از بین ببرند و جادوگران شیطانی را از صحنهی جهان محو کنند تا وضعیت جهان به حالت عادی خود برگردد. این دو در واقع صاحب هیچ قدرت خاص و خارقالعاده از خود نیستند و شما مجبورید به سبک نقشآفرینیهای کلاسیک، آن را در طول بازی سر و شکل بدهید.
نقد نوشتن برای بازیهای پیسی همیشه کار سختی بوده و هست. اگر بازی را از استیم بخری کار راحتتر است، مگر اینکه وسط دانلود مشکلی پیش بیاید و همهی برنامهها بهم بریزد. اگر مجبور شوی که بازی را از بازار ایران که رسما کپی و کرک شده است تهیه کنی، باز معلوم نیست بشود آن را بازی کرد و راه انداخت یا نه. یک بار دیسک بازی خراب است، یک بار دیگر کرک بازی مشکل دارد و باید صبر کنی تا گروههای کرکر عزیز خبر تازهای بدهند، یک بار بازی با ویندوز هماهنگ نیست، باید ویندوز هشت 64 بیتی را عوض کنی تا بازی اجرا شود ولی به این راحتی نمیشود از خیر این ویندوز گذشت چون هر چه سند و فایل و نوشتهی مهم و تنظیمات و رمزهای عبوری که قطعا فراموش کردهای در این ویندوز ذخیره است! خلاصه که به خاطر همهی این دلایل و اتفاقات کاملا غیرمترقبهی دیگر هیچ وقت مشخص نیست که به زمانبندی میرسی یا از دست میرود و اصلا مگر چقدر میشود یک بازی را در مدت یک هفتهای فشردهی کار زیر و رو کرد و به نتیجه رسید؟ حالا اگر در میان راه مجبور بشوی مسیر را کلا عوض کنی و به جای Sims 4 که تازه آمده و خیلی هم دلت میخواهد بازی کنی و نقدش کنی (اما نمیشود) بروی سراغ در دسترسترین گزینهی جایگزین برای نقد که میشود یک بازی نقشآفرینی کلاسیک که هیچ به سلیقهات نمیخورد! باور کنید قضاوت در مورد کیفیت یک بازی که اینطور بازی شود، اصلا کار راحتی نیست. بالا و پایینهای زیاد Divinity هم کار را سختتر میکند. اما نمیشود که از زیر کار در رفت، میشود؟
بزرگترین چالش روبروی بازیکنندگان Divinity پنجم، به گیمپلی برگرفته از Ultima 7 آن بر میگردد. بازی که به جرات میتوان گفت تاثیری فراتر از حد امکان بر روی Original Sin گذاشته به حدی که میشود آن را دنبالهای برای آن در نظر گرفت. این مسئله بازی را به یک نقشآفرینی سنتی و کاملا کلاسیک تبدیل میکند و چیزی غیر از بازیهای پیش از خود را ارائه میدهد. به نوعی میتوان گفت که این بازی در واقع تکامل یافتهی بازیهای پیش از خود است، با این تفاوت که در هر شماره استودیوی سازندهی آن یعنی Larian درسهایی گرفته و به جبران اشتباهات خود پرداخته است. از این رو میشود بازی را نزدیکترین اثر به Ultima 7 دانست و تحقق این موضوع را هدف این بازیساز در طول سالهایی که قسمتهای مختلفی از Divinity را بازی میکردیم برشمرد. بازیهای قبلی این سری، از عدم تمرکز بر روی ایدههای اصلی و بزرگشان و پرداختن به چیزهای پیشپا افتاده رنج میبردند، اما اینبار اینطور نیست. حداقل نه در مواردی حیاتی که از ارزش بازی کم کند. گناه اصلی را میتوان یک تجربهی کم نظیر از بازگشت به ریشههای سبکی دانست که هر بار قبلا قرار بود چنین اتفاقی با کمک یک بازی به انجام برسد، شاهد ساده شدن و بازگشت به بدیهیات بودیم، تا بازگشت به ریشهها و اصول. شاید بتوان این حقایق که این بازی در کنار بزرگترین Divinity ساخته شده پر فروشترین بازی این سری و همچنین، پرطرفدارترین و پر حامیترین آنها است را اثباتی بر این مدعا دانست.
بودجهی محدود این بازی که از طریق Kick Starter تامین شده است، باعث شده در حالی که این بازی، آزادی عمل قابل توجه و انتخاب کاملا دست و دل بازانهای به بازیکننده ارائه میدهد، محدودیتهای خودش را هم داشته باشد. این بازی برای کسانی که اولین بار آن را تجربه میکنند، به یک کلکسیون از بهترین لحظات دنیای Ultima میماند! بازی را میشود خیلی ساده به یک سفر خاطرهانگیز تشبیه کرد که به شما اجازه میدهد آزادانه به گشت و گذار بپردازید و هر چه مطابق میلتان است، در اختیار بگیرید.
از طرف دیگر، Original Sin تا حد زیادی بازی خودش هم هست. یک بازی با 50 ساعت گیمپلی و یک دنیای بزرگ و پر از خردهریز و امکانات فراوان برای سر در آوردن از گوشه گوشهی پرجزئیات آن. بازی داستان دو “شکارچی جادو” (Source Hunters) را روایت میکند که مامور شدهاند جادوگری را از بین ببرند و جادوگران شیطانی را از صحنهی جهان محو کنند تا وضعیت جهان به حالت عادی خود برگردد. این دو در واقع صاحب هیچ قدرت خاص و خارقالعاده از خود نیستند و شما مجبورید به سبک نقشآفرینیهای کلاسیک، آن را در طول بازی سر و شکل بدهید. به همین ترتیب، این فقط خلاصهای از مضمون داستانی بازی است و داستان کلی آن را شامل نمیشود. چرا که داستان در ادامه و با توجه به پیشرفت شما شکل میگیرد. نکتهی جالب در مورد این بازی اینجاست که این داستان حتا میتواند اصلا شکل نگیرد. شما میتوانید دو مبارز حقوق بگیر باشید و در دنیای بازی بگردید و فقط مبارزه کنید! شما میتوانید فقط به سراغ ماموریتهای جانبی پیش پا افتاده بروید و وقت بگذرانید. یا اینکه میتوانید فقط به فکر جمع کردن آیتمهای مختلفِ به درد نخور از گوشه و کنار باشید و اصلا عین خیالتان هم نباشد که چه می گذرد و چه بر سر جهان خواهد آمد! و یک میتوانیدِ دیگر که در آخر به آن اشاره میکنم.
البته داستان بازی را هم میشود جدی گرفت و به آن دل بست. با اینکه داستان پیچیدگی و انعطاف لازم را ندارد، اما عمیق و به سبک خود متمرکز است. این که میگویم داستان به سبک خودش و به نوعی منحصر به فرد متمرکز است، یعنی اینکه بازی در ابتدا شما را با کلیت داستانی و اینکه قرار است چه کار کنید آشنا میکند، سپس شما را تا مدتی در دنیای بزرگش رها میکند، پی کارهای مختلف میفرستد و در نهایت هدف این است که این سفر مخاطرهآمیز را به سلامت به پایان برسانید! در مسیر گاه و بی گاه با ماموریتها و خواستههای غیرعادی بازی گمراه میشوید ولی ایستگاههایی هستند که داستان و ماموریت اصلی را به شما یاداور میشوند و بدین ترتیب، داستان ادامهی خود را در یک ساختار به هم پیوسته اما در عین حال جدا از هم پیدا میکند!
بازی از ابتدا تا انتها، پر است از جزئیات زندگی و حیاتی که در آن جریان دارد. هیچ مکالمهای را در بازی پیدا نمیکنید که نکتهی خندهدار و جذابی در آن نباشد. سیستم مکالمهی بازی کاملا بدون پیشرفت باقی مانده و هیچ شباهتی به آنهایی که از اشکنهای نقشآفرینی عصر تازه به یاد دارید ندارد. شما مجبورید کلمه به کلمهی مکالمات بازی را بخوانید و درست انتخاب کنید. مهمترین ویژگی بازی قدرت Pet Pal است که به شما اجازه میدهد علاوه بر انسانها -که طبیعتا زبان آنها را میفهمید و آنها هم زبان شما را میفهمند- با انواع و اقسام حیوانات در بازی حرف بزنید! میشود جایزهی جالبترین ویژگی غیرضروری در یک بازی را به Divinity و Pet Pal داد.
Original Sin از دور به یک بازی اوپن ورلد شبیه است، اما این طور نیست. مسیر شما کاملا مشخص شده و ثابت است و همه تجربهای یکسان خواهند داشت. در بازی رفته رفته سطح تجربهی شما بالا میرود، مراحل به کندی تغییر میکنند و دشمنان هم به خاطر جلوگیری از بیش از حد سختشدن بازی respawn نمیشوند. مبارزات بازی به صورت نوبتی و بر اساس میزان Action Point در اختیار شما انجام میشوند و جلوهی هیجانانگیز خاصی ندارند. در حالتی که یک نفره بازی میکنید، کنترل هر دو شخصیت بازی را خودتان به عهده دارید و در هنگام مبارزات نیز میتوانید تسلط بهتری روی تیم دو نفرهی خود داشته باشید. اما در حالت دو نفرهی آنلاین یا همکاری، هر یک از بازیکنان کنترل یکی از شخصیتها را بر عهده گرفته و روال کار فرق میکند. در این حالت، میزان لذتی که از مبارزات و انتخابها میبرید و همچنین، میزان پیشرفت و عملکرد مثبتی که تجربه میکنید، کاملا به خودتان و شیوهی بازی کردنتان بستگی دارد.
بازی مشکلات کوچکی هم دارد. مثلا سیستم اقتصادی بازی یک شوخی بیمزه است! هیچ وقت در بازی پول کافی برای سر زدن به مغازهها نخواهید داشت، چرا که دنیای این بازی اصرار عجیبی دارد بر محکم کردن جای پای خود به عنوان پرترین دنیا از خالیترین بشکهها و جعبهها بدون هیچگونه دلیل منطقی! سیستم رد و بدل کردن آیتمها در بازی و همچنین کوله پشتی ناکارمد بوده و جوابگوی یک گروه چهارنفره نخواهند بود. مخفیکاری در بازی کاملا ضعیف طراحی شده و اصلا نمیشود به آن تکیه کرد. در عوض سازندگان سعی کردهاند که بازی را به گونهای طراحی کنند که انتظارات همه را برآورده کند. تقریبا هر کاری که از قوانین بازی خارج نشود و به ذهن شما برسد، در بازی قابل انجام است! پس میتوانید با خیال راحت نقشآفرینی کنید و خلاقیت به خرج بدهید.
اما زمانی که فقط دستورات را انجام دهید و به توصیههای بازی عمل کنید، بازی اصلا خوشایند و سرگرمکننده نیست. چرا که در اغلب اوقات، اصلا مشخص نیست که باید چه کار بکنید، حتا زمانی که آن کار را با موفقیت انجام داده باشید! بسیاری از مواقع نمیدانید به کدام سمت بروید، با چه کس یا کسانی روبرو شوید و لیست بلندبالای دستورات بازی به عذابی بزرگ برای شما تبدیل میشود. درست مثل Ultima 7 این بازی هم یک مسیر طلایی است که وانمود میکند از آنچه هست بزرگتر است! مکانها، موقعیتها و اتفاقات بازی با کمترین اخطار ممکن از قبل، به هم ربط پیدا میکنند و مثلا مشخص نیست که کلید منطقهی مخصوص در کلیسایی که مامور گشتن آن هستید، در یک جای دور از ذهن مخفی شده است (که اینطور نیست) یا اینکه در آن سمت نقشه قرار داده شده است (که هست). بعضی از مواقع بازی به زحمت چیزی بیشتر از سطح دشمنان برای اینکه بفهمید راه را درست آمدهاید یا نه، به شما ارائه میدهد! خیلی کم اتفاق میافتد که از سردرگمی در بیایید و باید خیلی پا پیچ بازی شوید تا بهتان مزه بدهد.
در کنار مشکلات کوچک بازی، این بزرگترین مشکل بازی است. بازی هیچ راهنمایی قدم به قدمی به شما ارائه نمیدهد، به شما نمیفهماند که از چه راهی و با چه ابزاری مراحل را رد کنید و هیچ نشانهای از این که به کدام سمت بروید در هیچجای نقشه نیست. مشکل اینجاست که این بازی در تمام مدت فکر میکند شما میدانید از شما چه خواسته در حالی که شما هیچ ایدهای در این باره ندارید! بازی همواره فکر میکند که شما دارید این سوال را میپرسید که “چطور باید آن کار را بکنم؟” در حالی که سوالی که شما مدام در حال تکرار آن هستید این است که “الان از من میخواهی چه غلطی بکنم؟” که غلظت، شدت و خشونت این سوال به نسبت مراحل بازی و با توجه به صبر و وحوصلهتان متفاوت است!
تمرکز بر روی فقط دو شخصیت قابل بازی دست Larian را برای خلاقیت و نوآوری در نقشآفرینی باز گذاشته است. شاید این مسئله بیش از هر چیز دیگری در استفاده از جادوها نمود پیدا کند. جایی که یک گلولهی آتشین فقط به سادگی به دشمنان صدمه وارد نمیکند، بلکه با به آتش کشیدن زمین نزدیک آنها، برای مدتی همچون زهر اثرگذار میشود. همینطور یک ورد باران، میتواند آتش را خاموش کند، دشمنان خیس آتش نمیگیرند و یا میشود ورد سرما را با باران ترکیب و دشمنان را به یخ تبدیل کرد. یا از نیروی رعد و برق برای صدمه زدن به دشمنانی استفاده کرد که همچنان بدون هیچ دلیل خاصی در گودالی پر از آب ایستادهاند. استفادههای متعدد و مختلفی میتوان از نیروها، جادوها و قدرتهای خاص بازی کرد و جالب اینجاست که بازی خیلی دست و دلبازانه از همان ابتدا قدرتهای زیادی را در اختیار شما میگذارد. البته نباید فراموش کرد که کوچکترین تغییر سطحی، تاثیر فراوانی در بازی دارد.
مبارزات داخلی سخت و قلقدار هستند و برخی از آنها، میتوانند ساعتها شما را مشغول کنند. البته این مسئله همیشه هم به خاطر این نیست که شما تاکتیک درست را در مقابله با فلان غولآخر انتخاب نکردهاید، بلکه میتواند به سادگی به خاطر قدرتهای برتر دشمنان باشد و شمایی که با دو دست از پس تعداد زیاد کلیدهایی که مجبور هستید فشار دهید بر نمیآیید! بازی امکان به خدمتگیری مزدورانی که در بازی با نام “Henchmen” شناخته میشوند را به شما میدهد و میتوانید گروه خود را تا 4 نفر با اینها کامل کنید و خلأ موجود را پر کنید. البته خیلی هم نمیشود روی آنها حساب کرد و کمک خاصی از دستشان ساخته نیست. صرف اینکه بدانیم چنین قابلیتی در بازی هست کافی است!
با توجه به تمرکز سازنده بر روی گیمپلی و دنیای بازی، توجه به گرافیک و صداگذاری و موسیقی بازی نیازمند دقت و وسواس زیادی نیست. با اینکه نمیشود از چنین بازی در چنین سبکی انتظار زیادی در براورده کردن استانداردهای حداقل اواخر نسل هفتم را داشت، اما مشکلاتی در بحث گرافیک در بازی وجود دارد که نمیشود به سادگی از آنها چشم پوشی کرد. به عنوان مثال، در کنار استفاده از اشیای تکراری و سادهی فراوان در طراحی محیط بازی، افکتهای کاملا معمولیِ مثلا، آتش، یا نور و کمبود جزئیات در طراحیها و همچنین بافتها میتوان به سایهزنیهای بسیار ابتدایی و بیکیفیت بازی اشاره کرد. هر چه باشد در سال 2014 انتظارمان از هر بازی بیشتر است. حتی اگر نیازی به گرافیک آنچنانی نداشته باشیم و گیمپلی و داستان بازی جور آن را بکشند. تصویر زیر را به دقت مشاهده کنید؛ این بهترین کیفیت بصری است که بازی میتواند ارائه دهد:
در آخر باید گفت که کیفیت بازی در برخورد شما با آن خلاصه میشود. کاملا به شما و سلیقهی شما بستگی دارد. قضاوت در مورد بازی هم به همین خاطر سخت است. اگر یک آرپیجیباز قدیمی و کارکشته باشید و آتش عشق بیست سالهتان نسبت به Ultima 7 هنوز شعلهور باشد، با این بازی حسابی سرگرم خواهید شد و ارزش آن از ادامهی رسمی آن بازی هم بیشتر خواهد بود. در این صورت تجربهی آن بسیار به شما پیشنهاد میشود و نباید آن را از دست بدهید. اما اگر به دنبال یک تجربهی سر و ساده و حماسی مثل Dragon Age هستید، یا به خیال آزادی عمل و دنیای بزرگ و قدرتمند Skyrim یا مراحل حماسی و سینمایی Mass Effect هستید، هیچوقت، هیچوقت با این بازی راضی نخواهید شد.
حالا میشود فهمید که منظورم از “صفر یا صد؟ مسئله این است” چه بود! شما اگر جزو دستهی اول باشید، بازی برایتان کامل و بینقص میشود و 100 نمره دارد؛ اما اگر از دستهی دوم باشید، نمیتوانید با بازی کنار بیایید و در نتیجه آن را خیلی زود رها خواهید کرد، بدین ترتیب بازی برایتان بی ارزش میشود. تقصیر بازی نیست اگر شما از دستهی دوم هستید، بازی سعی خود را کرده است و از این بابت نمرهی قبولی را میگیرد.